راه من

اولين بار که قدم دکتر کليسا گذاشتم خيلی ناراحت و خسته بودم و احساس ميکردم کاملاً تنها هستم درون کليسا تنها فرد ايرانی بودم. به همراه يکی از دوستانم که کلمات پدر را از آلمانی به فارسی برايم ترجمه ميکرد .

وقتی دوستم داشت برايم ترجمه ميکرد، ديگر صدای او را نميشنيدم و احساس ميکردم قدرت عظيم و نيروی دو چندان در من به وجود آمده است که ميتوانم هر مشکل و سختی را تحمل کنم و ديگر تنها و بدون حامی و پشتيبان نيستم. پشتيبان من عيسا مسيح است که در همه کارها به من کمک ميکند و
احساس ميکردم که من آدمی نيستم که تنها وارد کليسا شده و کسی را ندارد.
پشتيبان و حامی من آن نيروی بود که به من ميگفت که هر وقت احساس تنهای کردی که کسی را نداری بدان که خداوند و حضرت مسيح با تو و همراه تو هستند و تنها نيستی و از آنها بخواهی که به تو کمک کنند.

آیا این واقعاً یک وقفه بود، آیا آغاز راه جدیدی بود؟ البته این یک شروع جدید بود، زیرا همه ما بارها آن را تجربه می کنیم. آگاهانه یا ناخودآگاه، داوطلبانه یا اجباری. اما آیا این یک زندگی جدید، یک مسیر جدید است؟ آیا این بیشتر آغاز راه جدیدی در زندگی ما نیست؟ شبکه ای که در گره های آن باید بارها و بارها تصمیم بگیریم که کدام جهت را در پیش بگیریم؟

منظورم این است که تصمیم برای دادن مسیری جدید به زندگیم – بله یک جهت جدید – یک وقفه نیست. بلکه تداوم راهپیمایی من با خدا بوده و هست. یک استراحت همیشه با آسیب، با تخریب ارتباط دارد. جرأت برداشتن یک گام جدید، شروع بخش جدیدی از زندگی – و همچنان انجام آن با شادی – نمی تواند یک وقفه باشد. همه ما مسیر زندگی شخصی خود را می رویم، شبکه مسیر زندگی مان، پس راه من، مسیر تو فقط یک مسیر نیست. هدف این شبکه های مسیر ما را به هم متصل می کند. مسیح – او مرکز برتر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*